

کتاب ((جهاد النفس )) در مجموعه گرانسنگ حدیثى ((وسائل الشیعه)) در نزد عالمان اخلاق از اهمیت ویژه اى برخوردار بوده است و آن پاک نهادان همواره تشنه کامان اخلاق اسلامى و سالکان طریق را به خواندن و عمل کردن به این کتاب شریف سفارش مى نموده اند.
ترجمه افراسیابی WinRar

کتاب اللمعة الدمشقية تأليف محمد بن جمال الدين مكي العاملي ( الشهيد الأول ) قدس سره ميباشد که توسط شيخ زين الدين معروف بن شهيد ثاني شرح شده است که همين شرح يعني شرح لمعه در حوزههاي علميّه در پايههاي چهارم ، پنجم ، ششم تدريس ميشود. متن لمعه شهيد اول در بعضي حوزههاي علميّه عربي تدريس ميشود. هر دو کتاب يعني متن و شرح لمعه به زبان عربي است.
توجه داشته باشيد اين فايل مايکروسافت ورد شامل متن عربي اللمعة الدمشقية الشهيد الأول است و نه شرح لمعه شهيدثاني که در حوزه تدريس ميشود.
متن کامل عربي کتاب اللمعة الدمشقية للشهيد السعيد : محمد بن جمال الدين مكي العاملي ( الشهيد الأول ) قدس سره 734 - 786
منشورات دار الفكر قم
ثعلبی از مفسیرین اهل سنت در تفسیر اهدنا الصراط المستقیم در سوره ی حمد می گوید: صراط مستقیم یعنی صراط علی بن ابی طالب (علیه السلام) و ذریّۀ طاهره ی علی (علیه السلام) است.
امام صادق (علیه السلام) می فرماید: صراط در دنیا یعنی اطاعت و پیروی از امام واجب الطاعه. و صراط در آخرت پلی است که مومنین با پیروی و دوستی علی (علیه السلام) و فرزندانش به آسانی از آن عبور خواهند کرد.
از طریق اهل سنت نقل شده است که اگر حروف مقطعه را جمع کنند این جمله ی نورانی به دست می آید: (صراط علی حقّ نمسّکه ) یعنی راه علی راه حقی است که آنرا می گیریم[1].
نویسنده: ابوالفضل حیدری
کتاب شمه ای از فضائل و مناقب امیرالمومنین ع
برخی از سخنان ارزشمند امام (علیه السلام) به ماجرای ناگوار و انحرافی سقیفه مربوط می شود که هنوز جنازه ی رسول خدا (صل الله علیه و آله وسلّم) بر زمین مانده بود. گروهی اصول مسلم اسلام، مسئله ی امامت را نادیده گرفتند، و تمام وصیت ها و رهنمودهای رسول خدا (صل الله علیه و آله وسلّم) را بدست فراموشی سپرده، بجای انجام مراسم کفن و دفن بزرگ رهبر آسمانی اسلام، در باغی گرد آمدند و به تعیین خلیفه و زمامدار جامعه ی اسلامی پرداختند و لا اقل حدیث غدیر خم که 60روز قبل در بازگشت از سفر حج در میان 150هزار زائران خانه ی خدا از طرف پیامبر اسلام (صل الله علیه و آله وسلّم) مطرح شده بود را بیاد نیاوردند، و گویا نبودند و ندیدند

استاد احسان کرمانشاهانی در گفتوگو با خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی نشست دورهای اساتید، درباره ارتباط علمی استاد با طلاب، مطالبی بیان کرد که به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
اولین نکتهای که باید به آن توجه داشته باشیم این است که ارائه درس توسط استاد با چه اهدافی میتواند صورت بگیرد. ما اگر فقط اهداف در محور ارائه درس را ببینیم، یعنی غیر از اهداف اخلاقی و معنوی و اینها که آن اهداف دیگری است که باید در ارتباط استاد و شاگرد صورت بگیرد، همان هدفی که در محور ارائه درس شکل میگیرد، گاهی صرفاً برای نقل و انتقال یک سری از دادهها، اطلاعات از ذهن استاد به ذهن شاگرد است؛ درس از این جهت در حال شکلگیری است. اگر ما درس را، هدف علمیاش را در این خلاصه کنیم، مشکلات زیادی در درازمدت برای ما پیش میآید؛ یعنی انسانهایی به وجود میآیند که وقتی استاد همراهشان نیست، قدرت فهم متن را ندارند و خودشان قدرت تحلیل را ندارند، خودشان قدرت کشف مجهولات را ندارند. علاوه بر اینکه این اطلاعات داده شده، مخصوصاً با این ظرائف و ریزهکاری هایی که مثلاً در سطوح عالی است، این اطلاعات با فاصله گرفتن طلاب از متون درسی پاک میشود و طلاب بایستی دائماً مراجعه کنند به چیزهایی که در کتابهایشان نوشتهاند.
هدفگذاری در ارائه درس
بنابراین صرف انتقال اطلاعات در سطح عالی چندان فایدهای ندارد. ما باید هدفهای دیگر را هم تعریف کنیم. از جمله آن هدفها، قدرتِ رسیدن به فهم متن و از جمله آنها ایجاد سوال صحیح از متن است؛ یعنی ما به این متن چه اشکالی را میتوانیم درست طرح کنیم؟ چه سوالی در اینجا جا دارد از متن بپرسیم؟ و همچنین ایجاد این قدرت که متعلم بتواند در آن علم، خودش فکر کند، خودش از مبادی به نتایج و به مسائل جدید و حل آن مسائل برسد. اینها جولان ذهنی دادن به متعلم، قدرت ذهنی دادن به متعلم، قدرت فهم دادن به متعلم، اینها می شود جزو اهدافی که ما باید در تدریس در سطوح عالی دنبال کنیم.
بنابراین، اهداف، در نوع تدریسی که ما برای طلاب و متعلمین ارائه میدهیم تأثیر میگذارد. این طور نباشیم که شخص فقط اطلاعات را یادداشت کند و هیچگاه طی سال سوالی از ما نکند، یا ما از او سوالی بپرسیم که ببینیم آن چیزها را حفظ کرده یا نه؟ در حالی که باید سوالی بپرسیم که ببینیم به فهم جدیدی رسیده یا لوازم حرف ما را فهمیده است؟ سر کلاس باید این راهها پیش گرفته شود. پس نکته اول این بود که ما باید هدفهای تعلیم را بدانیم. هدفهای تعلیم در راستای علمی تأثیر میگذارد.
آيانشنيدى كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
حدى نيست براى كسي كه بعد از شكنجه اقرار كندكه او را" بند زده يا بزنند" يا در زندان حبس كنند يا تهديد كنند كه اگر نگوئى چنين وچنان خواهيم كرد پس اقرارى براى او نيست" واقرار او ارزش و اعتبارى ندارد" پس عمر اورا آزاد ساخت سپس گفت " عجزت النساء ان تلدن مثل على بن ابيطالب لو لا على لهلك عمر "بانوان عاجز و نازا هستند كه مانند على بن ابيطالب بزايند. اگر على عليه السلام نبود عمر هلاك شده بود.
وعن عبد الله بن الحسن قال دخل على على عمر وإذا إمرأة حبلى تقاد ترجم قال ما شأن هذه قالت يذهبون بى يرجمونى فقال يا أمير المؤمنين لاى شئ ترجم إن كان لك سلطان عليها فما لك سلطان على ما في بطنها فقال عمر رضى الله عنه كل أحد أفقه منى ثلاث مرات فضمنها على حتى ولدت غلاما ثم ذهب بها إليه فرجمها، وهذه المرأة غير تلك والله أعلم لان إعتراف تلك كان بعد تخويف فلم يصح فلم ترجم وهذه رجمت كما تضمنه الحديث. الكتاب: ذخائر العقبى في مناقب ذوى القربى المؤلف: محب الدين أحمد بن عبد الله الطبري (المتوفى: 694هـ) عنيت بنشره: مكتبة القدسي لصاحبها حسام الدين القدسي بباب الخلق بحارة الجداوي بدرب سعادة بالقاهرة عن نسخة: دار الكتب المصرية، ونسخة الخزانة التيمورية ج1 ص81.

نویسنده: ابوالفضل حیدری
عنوان: بررسی تحلیلی بر زندگانی خلیفه دوم
**********
زنای محصنه مغیره بن شعبه که حاکم بصره در زمان خلافت عمر بود با ام جمیل همسر حجاج بن عبید مشهور است، قضیه از این قرار است که مغیره نزدیک های ظهر از دارالاماره خارج می شده و به سراغ ام جمیل می رفته، روزی ابوبکره که همسایه حجاج بن عبید بود با برادرانش (نافع وزیاد و شبل) [1]در غرفه نشسته بودند که ناگهان باد در غرفه هلالیه ام جمیل را باز کرد و نظرشان به درآویخته شدن مغیره با او شد، همگی با هم گفتند که باید بر این کار در نزد خلیفه شهادت دهیم، بعد مغیره خارج شد تا با مردم نماز بگزارد(درحال جنابت).
قضیه طی نامه ای به عمر گزارش داده شد و خلیفه همه را به مدینه احضار کرد، ابتدا سه نفرشان شهادت دادند که مغیره را در حال زنا با ام جمیل دیده اند، وقتی نوبت به زیاد رسید عمر گفت مردی را می بینم که با شهادت خود مردی از مهاجرین را رسوا نمی کند؛ یعنی فهماند که نباید شهادت دهد زیرا با شهادت وی حد زنای محصنه بر مغیره ثابت می شد و این مطلوب جناب عمر نبوده! چرا؟ [2]
زیاد گفت: منظره ای قبیح را دیدم و صدای نفسی بلند را شنیدم، و دیدم که مغیره روی... قرار گرفته است.
عمر گفت: دیدی که یدخله کالمیل فی المکحلة؟
[1] از طرف مادر برادر بوده اند.
[2] معلوم است مغیر از اعضای کودتاچیان در غصب خلافت بود از کسانی بود که به خانه وحی و نبوت آتش انداخت و به دخت نبی جسارت کرد. اول کسی بود که عمر را امیرالمومنین خطاب کرد ؛حال آیا منصفانه است عمر خدمات وی را نادیده بگیرد!!. حدود الهی باید اجرا شود مگر حاکم و قاضی حق دارد طبق میل خود اجرای حدود کند، در روایت داریم که اگر قاضی به حق حکم دهد ولی قطع و یقین نداشته باشد از اهل جهنم است، وحال این که عمر در عمره ای که با مغیره رفته بود با دیدن ام جمیل به مغیره خطاب کرد که این زن را می شناسی؟ این همان زنی است که با وی زنا کردی و من می دانستم که آن چهار شاهد راست می گویند. این سخن خود عمر است که با یقین به ناحق حکم کرد و حدالهی را جاری نساخت. پس چگونه می توان ادعا کرد که عمر اتقانا للرب و اقرأنا لکتاب الله است چگونه می شود عمر زینت اسلام می شود؟؟
عنوان: بررسی تحلیلی بر زندگانی خلیفه دوم
**********
جنگ أحد
این جنگ دومین جنگ مهم اسلام بود که بعد از جنگ بدر که مسلمانان در آن پیروز شده بودند اتفاق افتاد این بار دشمن با تمام قوا وبه قصد خونی های جنگ بدر به میدان آمده بودند در این جنگ حضرت حمزه سیدالشهدا به شهادت رسید و توسط هند زن ابوسفیان سینه شکافته شد وجگر مبارک حضرت حمزه را به دندان کشید.
اما علت این که مسلمانان چرا در این جا آن روحیه ی مقاومت و شجاعت و ایمان را باختند و مغلوب دشمن شدند بحث به قتل رسیدن پیامبر اسلام بود و قتی که صدای (قتل محمد)در میدان پیچید بعضی ها پا به فرار گذاشتند وبه سوی کوه فرار کرده واز آن بالا می رفتند،تاریخ نام بعضی از این ها را که فرارشان قطعی است را ثبت کرده و در بعضی ها اختلاف به میان آمده است.از جمله کسانی که فرار کردند:روایان شیعه میگویند در آن روز جز علی علیه السلام و طلحة،زبیر،ابودجانة،سهل بن حنیف و عاصم بن ثابت بقیه فرار کردند ولی عده ای میگویند در آن روز 14نفر از مهاجرین و انصار ماندند و فرار نکردند و در بین شمارش آنها عمر و ابوبکر را ذکر نمی کنند[1]
و اما راویان اهل سنت:از جمله واقدی که ابن ابی الحدید این روایت را از او نقل می کند، واقدی می گوید:«لما صاح ابلیس ان محمدا قد قتل تفرق الناس_الی ان قال وممن فر عمر و عثمان»[2]
جنگ احزاب
این جنگ در سال پنجم هجری اتفاق افتاد و سببش آن بود که چون حضرت رسول بنونضیر را از مدینه بیرون کرد جمعی از ایشان به خیبر رفتند و رئیس ایشان حی بن أخطب به مکه رفت و سران قبائل شرک را بر علیه پیامبراکرم ص دعوت کرد و قرار شد که با تجهیز نیروی هایی قوی که متشکل از یهود و مشرکان بودند با محمد ص به جنگ برخیزند وقتی خبر به پیامبر رسید پیامبر اصحاب را جمع کرد و به مشورت نشست، سلمان فارسی گفت: یا رسول الله در بلاد عجم وقتی که لشگر گرانی متوجه ما می شد خندق می کندیم تا هجوم دشمن تنها از یک طرف باشد، رسول خدا ص با این نظر موافقت کرده و دستور حفر خندق را دادند،به هر حال لشگر کفر صف آرایی کرده و احدی نتوانست از خندق رد شود.
شخصی به نام عمروبن عبدود که پهلوان نامی عرب بود توانست از خندق عبور کند، مورخان خاصه و عامه روایت کرده اند که: عمرو در معرکه جولان داده و هل من مبارز می طلبید، رسول الله فرمود کیست که با او مبارزه کند، کسی جواب نداد! کجا بود؟ عمر و ابوبکر که بروند و با او پنجه در پنجه شوند مگر اهل سنت و رویان عامه عمر را اشدالناس لأعدءالله نمی دانند چرا رسول الله در جنگ بدر درباره ی اسرا از آنان نظرخواهی می کرد[3]ولی این جا سخنی از تکلم شیخین نیست!؟ علی ع برخاست فرمود یا رسول الله اجازه ی میدان بده؛ سه بار تکرار پیامبر شجاعتی در اصحاب به وجود نیاورد کجا بود پیر پیران بهشت!؟ کجا بود کسی که شدت و غلظت رفتار خود را هیبت می پنداشت؟! چرا وقتی نوبت تقسیم غنائم می شد پیدایشان می شد و زبانشان باز می گشت! چرا وقتی اسیر دست و پا بسته را می دید گردن زدن یادش می افتاد!؟
خلاصه اسد الله الغالب امیرالمومنین یعسوب الدین ، امام الصدیقین والشهدا والصالحین و قائدغرالمحجلین وارد میدان قتال شد مثل شیر، در مقابل شیر ایستاد و پنجه در پنجه اش شد، گردوغبار نبرد برخاسته بود بعضی ها می گفتند علی کشته شد ولی چندی بعد دیدند که علی روی سینه ی شیرعرب نشسته ریشش را گرفته سرش را جدا می کند.
مگر پیامبر ص نگفت: برزالاسلام کله علی الشرک کله، علی طبق این گفته ی پیامبر ص -که روایان عامه نیز در حد تواتر بیان کرده اند وجای هیچ تردیدی نیست- اسلام کل بود و مظهر قدرت ذات اقدس اله که در بهبوبه ی جنگ ها که نتیجه ی نهایی را با ید علی بن ابیطالب می گشود. اگر ذره ای با دیده ی انصاف و کنارگذاشتن تعصبات مذهبی به عظمت و مقام عنداللهی علی ع نگاه کنیم و دین حنیف را به طرز درست بشناسیم هیچ احدالناسی را به جز علی ع شایسته ی خلافت و امامت بر امت محمد ص قرار نمی دهیم. علی کجا سایر صحابه کجا! نه در علم نه در حلم نه در شجاعت نه در سخاوت نه در کرامت نه درمناجات و نه در عطوفت و نه در قضاوت کسی به گردپای علی بن ابیطالب نمی رسد این غلو نیست عین حقیقتی است که دوست و دشمن بدان معترف اند.
علی ع کسی است که خداوند را در هر کاری مقدم می داشت، جز برای رضای الهی نکوشید و جز برای حفظ امت صبر نکرد و دائما در عبادت و اطاعت پروردگار بود، چقدر بی شرم بودند کسانی که می گفتند مگر علی هم نماز می خواند! شیطان را قرین خویش قرار داده بودند و ندیدند که تیر را در حال نماز از مولای متقیان جداکردند و حضرت غرق حضور و خشوع در مقابل رب العالمین بودند، این خاندان خاندان نبوت است که ریشه در عصمت پرورانده و به قاتل خویش نیز ترحم می کند[4](ابن ملجم را بعد از این که گرفتند علی ع دستور داد که وی را آزار ندهند و آب و نانش را داده و فقط یک ضربت قصاص کنند).
جنگ خیبر
شیخ مفید و شیخ طبرسی و قطب راوندی و ابن شهرآشوب و سایر روات و محدثان خاصه و عامه با اسانید مختلفه روایت کرده اند که چون پیغمبر از جنگ حدیبیه مراجعت نمود بیست روز در مدینه ماند و بعد متوجه فتح قلاع خیبر شد ، علم که در دست علی ع بود به علت عارضه ی چشم درد عظیم، حضرت رسول عَلَم را به ابوبکر داد و با گروه مهاجرین و انصار او را فرستاد،ابوبکر رفت و شکست خورد ه به محضر پیامبر آمد و داشت اصحاب را ملامت می کرد و اصحاب نیز ملامت او را می کردند. روز دیگر علم به دست فرار دائمی جنگ ها عمربن خطاب داده شد عمر نیز دست و پا شکسته و با نسبت دادن اصحاب به جبن به محضر پیامبر وارد شد ؛ این دو شکست شالوده ی اسلام را سست کرده بود و مسلمین ترسیده بودند پیامبر اکرم فرمود: این ها صاحب علم نیستند ، فردا علم را به کسی می دهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند، وقتی به جنگ برود نگریزد و برنگردد تا خدا بر دست او فتح کند،[5]هر یک از صحابه منظر فردا بودند که خدا به دست چه کسی مشکل از کار دین اسلام بر خواهد داشت و این شرافت و عزت ابدی نصیب چه کسی خواهد شد!
سعدبن ابی وقاص می گوید: وقتى صبح شد نزد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله جمع شديم و من روى خود را به آن حضرت نشان دادم[6]. حضرت فرمود: «برادرم كجاست، على را برايم فراخوانيد». على عليه السّلام را نزد او آوردند و متوجه شديم كه چشم درد دارد و از شدت آن دست او را گرفتهاند (و او را در راه رفتن راهنمايى مىكنند)، و لباسى بر تن دارد كه غبار آرد بر روى آن نشسته چرا كه مشغول آسيا كردن براى خانوادهاش بوده است. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دستور داد تا سرش را بر دامن آن حضرت گذارد و در دو چشمش آب دهان مبارك ريخت. سپس لشكرى براى او ترتيب داد و برايش دعا كرد. علی ع وارد معرکه شد همه را به اسلام دعوت کرد، پهلوانشان که مرحب نام داشت وارد میدان شد رجز خواند:«یهود خیبر می دانند که من مرحبم، در سلاح خود غوطه خورده ام و دلیر تجربه کسب کرده ام».
علی گفت:« منم که ماردم مرا حیدر نام نهاده؛ مانند شیر ژیان قدم بر میدان گذاشته ام، شما را مانند دانه، کیل می کنم و برمیدارم». پس بعد از دو ضربت که از طرفین رد شد؛ ضربتی بر سرش زدم که کلاه خود را رد کرده و به دندان هایش نشست و بر زمین افتاد.
أَلَا إِنَّ السَّعِيدَ كُلَّ السَّعِيدِ مَنْ أَحَبَّكَ وَ أَخَذَ بِطَرِيقَتِكَ أَلَا إِنَ الشَّقِيَ كُلَ الشَّقِيِ مَنْ خَالَفَكَ وَ رَغِبَ عَنْ طَرِيقِكَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ[7].
این علی فخر دو عالم دُرِ بی مانند است *** خلق بر رشته ی وصفش چو غلامی بند است
این چنین بنوشته ی بر در فردوس خداوند *** آن کس که علی دوست بود اهل بهشت است[8].
[1] مرآة العقول ج 26 ص 434
[2] المغازی 1/ 277-279 - شرح نهج البلاغه لابن ابی الحدید ج 15 ص 24_ دلائل الصدق لنهج الحق ج6، ص416
[3] ابن جوزی در تاریخ عمرببن خطاب می نویسد پیامبر درباره ی 70 نفر از اسرای بدر از ابوبکر و عمر نظرخواهی کرد!ابوبکر گفت: از آن ها فدا بگیر! و عمر گفت بگذار گردن آنان را بزنیم تا خداوند بداند که در قلوبمان هیچ ترحمی بر کفار نیست! ( عجب!ابن جوزی چه ادعایی کرده! چطور شده که عمر مشاور جنگی پیامبر شده! و حال آن که مدام در جنگ ها می گریخت و تا مقابل پهلوانی می ایستاد فرار را بر قرار ترجیح می داد! تا جنگ تمام می شد مثل پهلوانان می درخشید و پیدایش می شد و نظرقطعی می داد؟ جای بسی تأسف است که با احادیثی پوچ و دروغین مقام عمر را تا جایی رسانده اند که رسول الله شاگرد او نیز نمی شود، می گوید یکی از فضائل عمر این بود که آیات موافق با رأی عمر نازل می شد مثل ایه ماکان لنبی أسری ...الآیة.انفال67-68، حجاب، و بعضی ایات دیگر. تاریخ ابن جوزی،ص57
[4] به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من ؛ چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا. (شهریار)
[5] حیوة القلوب4/1119
[6] اين را سعد بن ابى وقّاص مىگويد، و منظورش اين است كه خود را نشان حضرت دادم تا شايد مرا بفرستد.
[7] مجالس ابن الشيخ: 317 و 318.
[8] علی قسیم النار و الجنة
تاريخ الطبري ج4 ص523 المؤلف: محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب الآملي، أبو جعفر الطبري (المتوفى: 310هـ)، الناشر: دار التراث - بيروت، الطبعة: الثانية - 1387 هـ، عدد الأجزاء: 11.
آن افرادي که در جنگ جمل اطراف شتر عائشه بودند، پشگل اين شتر را برميداشتند و بو ميکردند و ميگفتند: پشگل شتر مادر ما، بوي مشک و انبر ميدهد.
آيا وهابي ها جوابی برای اين شرک بدبو دارند؟
شیخ کفعمی از صاحب کتاب مسارالشیعه[1] نقل می کند:
«جمهور علمای شیعه گمان کرده اند که عمربن خطاب در 9 ربیع به قتل رسید،حال آن که این گمان صحیح نبوده بلکه اجماع اهل تواریخ برخلاف آن است.( فی الیوم السادس والعشرین سنة23ثلاث و عشرین من الهجره طعن(قبض) عمربن الخطاب[2].
شیخ مفید می گوید: عمر در روز دوشنبه 4 روز از ماه ذی الحجه مانده (26ذی الحجة) سال23 هجری به قتل رسید.
وقتی که یزدگرد سوم در نهاوندشکست خورد به سمت خراسان فرار کرد، اعراب به شهرهای ایران تاختند،و هرچه مال و اموال بود به غارت کردند،واضافه برآن مردان و زنان زیادی را به اسارت بردند،فیروز هم از اسرای ایرانی بود که به چنگ مغیره بن شعبه افتاده بود؛ مغیره مالیات ماهانه ای به مبلغ 100 درهم بر فیروز تحمیل کرده و این مبلغ زیاد باعث مشقت وی شده بود،به همین علت تصمیم گرفته به حاکم و خلیفه ی وقت مراجعه کرده و از وی درخواست کند که از مغیره تخفیفی برایش بگیرد.
عمر گفت: صنعت تو چیست؟
ــ درودگر و نقاش و آهنگر هستم وآسیای بادی را به بهترین وجه می توانم بسازم.
ــ با این همه صنعت که تو داری این قرارداد بر تو زیاد نیست[1].
سپس از او خاست آسیای بادی برایش بسازد، فیروز ناراحت شده و گفت آسیایی برایت بسازم که آوازه اش گوش تا گوش جهان را به صدا در آورد. این را گفت و برگشت، عمر گفت: این غلام مرا تهدید کرد و سینه اش از کینه ی نسبت به من پر شد.
چند روزی نگذشت که فیروز نقشه ی قتل عم را گرفت و با خنجری که دو سر داشت و دسته اش در میان بود عمر را از چپ و راست شش ضربت کاری زد و پا به فرار گذاشت؛ کسانی که وی را دنبال می کردند برمی گشت و او را ضربتی می زد( سیزده نفر را زخمی کرد که شش تنشان مردند)[2].
عمر را به خانه بردند و طبیب را حاضر کردند هر چه از شربت و شیر را بدو خورانیدند عیناً از زخم ها بیرون می آمد، طبیب اظهار عجز کرده و گفت وصیتت را بکن که راهی مافیهاخالدون هستی ، عمر بعد از شنیدن جواب قطعی طبیب سخت گریست[3]، و به فرزندش عبدالله گفت که مردم را احضار کند چون اصحاب حاضر شدند در امر خلافت گفتگو کرد سپس خلافت را در میان شش تن به شوری گذاشت که آخرین آن ها علی بن ابی طالب(علیه السلام)بود.
پس به نزد عایشه فرستاد و خواستار شد که اذن دهد در رواق رسول خدا(a)به خاک رود[4]، عایشه نیز قبول کرد و عمر در اواخر ماه وفات نمود[5].
[1]عمر نسبت به مردم مسلمان ایران بسیار سخت گیر بود،وی قانون اسلام را درباره ایرانیان مراعات نمی کرد و همواره نژاد عرب را بر عجم شریفتر و مقدم می داشت وی چون از رسول اکرم ص شنیده بود که در خراسان قیامی خواهد شد و پرچم های سیاهی بر ضد حکومت اعراب به اهتزاز خواهدآمد. از این رو فرصت حکومت ده ساله ونیم خود را غنیمت شمرد و تصمیم گرفت دمار از روزگار ایرانیان در بیاورد و دستور داد سرکشان ایرانی را گردن زدند. (تارخ خلفای اسلام،ص90)
[2]سعیدبن مسیب گوید: ابولؤلؤة عمربن خطاب را زخمی کرد و 12 نفر از مردانی که وی را دنبال می کردند زخمی ساخت که شش تن آن ها مردند. (العدد القویه،328 ؛ البحار، ج31و95، ص113و199).
[3]عمر بعد از زخمی شدن 3 روز زنده ماند(اثبات الوصیة،147)
[4] چطور شد که عایشه اذن داد عمر در رواق رسول الله دفن شود ولی پیکر عزیزترین کس به رسول الله را تیرباران کردند و نگذاشتند امام المتقین حسن بن علی ع که میوه ی دل مصطفی و زهرای اطهر در کنار جد بزرگوارش دفن شود.
[5]وقایع الایام،ص 179-181 ،اعمال ذی الحجة روز26.
نسب عمر از دیدگاه روایات اهل سنت:
حاکم نیشابوری می نویسد:
«عمربن خطاب بن نفیل بن عبدالعزی بن ریاح بن عبدالله بن قرط بن زراح بن عدی بن کعب بن لوی بن غالب بن فهر[1]».
عمر پسر خطاب پسر نفیل از قبیله عدی قرشی است. ولی سخنی از نحوه تولد پدر و پسر(خطاب،عمر) به میان نمی آورد.
مادر وی حنتمة بنت هاشم بن المغیره[2] می باشد.
«عن محمدبن سعد قال: هوعمربن خطاب بن نفیل بن عبدالعزی بن ریاح بن عبدالله بن قرط بن زراح بن عدی بن کعب، یکنی اباحفص، و أُمُّهُ حنتمه بنت هاشم بن المغیره بن عبدالله بن عمر بن مخزوم».
محمد بن سعد می گوید: عمر پسر خطاب پسر نفیل ... است، مادرش حنتمه دختر هاشم بن مغیره پسر عبدالله ... می باشد.
ابونعیم اصفهانی از ابن اسحاق نقل می کند که گفت: مادرش حنتمه دختر هشام بن مغیره بوده و ابوجهل دایی وی است،
من بعد از تأمل دانستم که این گفته غلط بوده بلکه گفته ی دارقطنی صواب می باشد؛ چون دارقطنی می گوید:«هی حنتمة بنت هاشم ذوالرمحین بن المغیرة بن عبدالله بن عمر بن مخزوم بن یقظه[3]».
نسب عمر از دیدگاه روایات شیعة:
در بحار الانوار نقل شده از ابن شهر آشوب:
صهاك كنيز حبشى عبد المطلب بود و براى او شتر مىچرانيد. نفيل با او زنا كرد و خطاب را به دنيا آورد. خطاب وقتى به سن بلوغ رسيد به صهاك طمع كرد و با او زنا نمود و دخترى به دنيا آورد. آن دختر را در پارچهاى از پشم پيچيد و از ترس مولايش او را بر سر راه گذاشت. هاشم بن مغيره او را ديد و برداشت و تربيت كرد و نامش را «حنتمه» گذاشت. وقتى حنتمه به سن بلوغ رسيد روزى خطاب او را ديد و در او طمع كرد و او را از هاشم خواستگارى نمود. هاشم او را به ازدواج خطّاب در آورد! و عمر بن خطاب متولد شد. بنا بر اين خطاب پدر و پدر بزرگ و دايى عمر است و حنتمه مادر و خواهر و عمه او است[5]!!
ابن حجاج شاعر گوید
من جدُّه خالُه و والدُه ... و اُمه اخته و عمّته
اجدرُ ان یبغض الوصیّ و ان... ینکر یوم الغدیر بیعته
ترجمه: کسی که جد مادری او دایی و پدر او هم هست و مادرش خواهر او و عمه او هم هست. چنین نسبی سزاست که وصی پیامبر ص را دشمن دارد و بیعت خود را با او در روز غدیر منکر شود
[2]البته علامه عسکری مادر عمر را دختر خوانده هاشم بن المغیره از قبیله بنی مخزوم می داند.(نقش عایشه در تاریخ اسلام،علامه عسکری،مترجم:عطامحمدسردار نیا،ص111
[4]قال عمربن خطاب: اول یوم کنانی فیه –یعنی النبی- ان قال لی یا أباحفص، أی اباالاسد.( تاریخ عمربن خطاب ابن جوزی 18).
[5] بحار الانوار،2 /277 «نقلا عن ابن شهرآشوب أنَّ صهاكاً كانت أمةً حبشية لعبد المطلب، و كانت ترعى له الإبل، فوقع عليها نقيل فجاءت بالخطاب، ثمّ ان الخطاب لما بلغ الحلم، رغب في صهاك فوقع عليها، فجاءت بابنة فلفتها في خرقة من صوف و رمتها خوفا من مولاها في الطريق، فرآها هاشم بن المغيرة مرمية فأخذها و رباها و سماها حنتمة، فلما بلغت رآها خطاب يوما فرغب فيها و خطبها من هاشم، فأنكحها اياه، فجاءت بعمر بن الخطاب، فكان الخطاب أبا و جدا و خالا لعمر، و كانت حنتمة أما و أختا و عمّة له[5] ».
حافظ فرزانه مؤلف: احمدبن محمد معروف به مقدس اردبيلي (م993 هـ . ق) زندگي نامه: ترجمه مؤلف در بخش کتب فقهي ذكر شد. معرفي اجمالي كتاب: كتاب حاضر در اقوال و مباحث مربوط به ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ مي باشد. از كلمات علماء و قرائن چنين استنباط مي شود كه اين كتاب در دو جلد بوده كه جلد اوّل آن در خصوص پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ بوده ولي متأسفانه امروزه نسخة آن در دسترس نمي باشد. از اين رو اين كتاب جلد دوم حديقة الشيعة مي باشد. در اين كتاب به مناسبت گسترش مكتب فقه جعفري به مذهب تصوف و عقايد و فرقه هاي منشعب از تصوّف پرداخته و بحث جامع و خوبي را انجام مي دهد. در اين كتاب مؤلف بحث را با امامت حضرت علي ـ عليه السّلام ـ و حوادث و اتفاقات و آيات دلالت كننده به فضيلت حضرت علي ـ عليه السّلام ـ و ديگر ائمه ـ عليهم السّلام ـ شروع و به مطاعن ابوبكر، عمر، عثمان، معاويه، يزيدبن معاويه، طلحه و زبير، ابوموسي اشعري، عايشه، حفصه و عده اي ديگر اشاره كرده است. مؤلف در بخش مربوط به امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه الشريف ـ به علائم ظهور و مباحث مربوط به آن حضرت پرداخته و در خاتمه به عقايد اشاعره و معتزله و افضليت ائمه ـ عليهم السلام ـ به جميع خلائق و تقدم مذهب شيعه پرداخته است. اين كتاب در خصوص زندگاني ائمه و شناخت عقائد و فضائل آنها و فرقه هاي صوفيه و مباحث ديگر كتاب جامع و خوبي مي باشد.
حنان از پدرش و او از امام باقر عليه السّلام روايت مىكند كه فرمود: همه مردم پس از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از دين برگشتند جز سه نفر. عرض كردم: آن سه نفر چه كسانى بودند؟
فرمود: مقداد بن اسود، ابو ذر غفارى و سلمان فارسى كه رحمت خدا و بركاتش بر ايشان باد. آن گاه پس از گذشت زمان كوتاهى مردمان ديگرى هم از مسأله آگاه شدند، و فرمود:
اينان همان كسانى بودند كه چرخ دين بر محور آنها مىگرديد و از بيعت [با خليفه اول] روى برتافتند تا آن گاه كه امير المؤمنين عليه السّلام را بزور بياوردند و از آن حضرت بيعت ستاندند، و اين است معناى اين فرموده پروردگار كه: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ[1].[2]
عبد الحميد بن ابو العلاء مىگويد: وارد مسجد الحرام شدم و يكى از خدمتگزاران امام صادق عليه السّلام را ديدم پس به سوى او رفتم تا از حال امام صادق عليه السّلام پرسش كنم. ناگهان چشمم به امام صادق عليه السّلام افتاد كه در حال سجده هست. بسيار منتظر ماندم و سجده او به نظر من طولانى رسيد. برخاستم و چند ركعت نماز گزاردم و باز حضرت را در حال سجده يافتم. از خدمتكار ايشان پرسيدم: چند وقت است امام به سجده رفته؟ او گفت: پيش از آنكه تو نزد ما آيى. همين كه امام عليه السّلام صداى مرا شنيد سر از سجده برداشت و فرمود: اى ابا محمّد! نزد من بيا. من نزديك حضرت رفتم و بر او درود فرستادم پس پشت سر آن حضرت صدايى شنيدم. فرمود: اين صداى چيست؟ عرض كردم: گروهى از مرجئه
و قدريه و معتزله هستند. فرمود: اينها مرا مىخواهند پس برخيز تا به نزد آنها برويم.
حضرت برخاست و من نيز با ايشان برخاستم، و چون آنها ديدند كه حضرت برخاست ايشان نيز به سوى حضرت آمدند. امام عليه السّلام بديشان فرمود: دست از من بداريد و مرا نيازاريد و نزد سلطانم مبريد زيرا من فتوايى براى شما نخواهم داشت. آن گاه دست مرا گرفت و آنها را به حال خويش وانهاد و به راه افتاد. چون از مسجد خارج شد به من فرمود: اى ابا محمّد! بخدا سوگند اگر شيطان پس از آن نافرمانى و تكبّرى كه كرده به اندازه عمر دنيا براى خداوند سجده كند سودى برايش نخواهد داشت و خداوند سجده او را نخواهد پذيرفت تا آن هنگام كه خدا به او دستور داد در برابر آدم به سجده افتد. همين گونه است همين امّت گنهپيشه پس از رهايى پيامبر و رهبرى كه پيامبرشان براى آنها گمارده بود به فتنه افتادند.
پس خداوند تبارك و تعالى عملى از آنها را نپذيرد و حسنهاى از آنها را بالا نبرد تا از همان راهى به درگاهش روند كه او مقرّر كرده، و از همان امامى پيروى كنند كه به پيروى از او مأمور شدهاند، و از همان درى كه خدا و پيامبر به روى آنها گشودهاند درآيند. اى ابا محمّد! همانا خداوند عزّ و جلّ پنج فريضه را حتمى ساخته است: نماز، زكات، روزه، حج و ولايت ما، و در مواردى چهار فريضه را بديشان رخصت داده ولى به هيچ روى براى هيچ يك از مسلمانان در ترك ولايت ما رخصتى داده نشده است، نه بخدا سوگند در ولايت ما رخصتى نيست[1]
آیا خدائی که قدرت مطلق دارد، نمی تواند مخلوقی را بیافریند که همه قدرت ها و امتیازات امکانی را به صورت نامحدود و بدون مرز داشته باشد؟ از نظر عقلی، چنین چیزی اشکال ندارد و محالی نیز لازم نمی آید. از این رو آیا اهل بیت (ع) نمی توانند همان مخلوق باشند؟ چرا که در زیارت جامعه عباراتی وجود دارد که چنین برداشتی را تأیید می کند.به گزارش تبیین به نقل از پایگاه اطلاع رسانی آثار حضرت آیت الله مصباح یزدی، رئیس موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) در دیدار با جمعی از طلاب مدرسه علمیه رشد، با اشاره به روایتی از امیر مومنان (ع) اظهار داشت: طبق فرمایش حضرت علی (ع)، دو گروه درباره ایشان به خطا رفته اند و هلاک شده اند. گروهی که ایشان را انکار کرده و نشناختند و گروهی که غلو کرده و ایشان را از حد مخلوق بالاتر برده و خالق دانسته اند.آیت الله مصباح یزدی با اشاره به این که گروهی در مورد اهل بیت (ع) تفریط و گروهی افراط می کنند، اظهار داشت: اما تعیین این که حد وسط کجاست، به سادگی امکان پذیر نیست، و مثلا نمی توان گفت اگر خداوند صد باشد و مخلوقات عادی صفر، حد وسط که اهل بیت (ع) باشند، پنجاه هستند!وی با اشاره به این که ما انسان ها در این جهان مادی زندگی کرده و با محسوسات سر و کار داشته و خیلی نمی توانیم فراتر از آن را درک کنیم، اظهار داشت:
منابع مقاله:
کتاب : تفسير حكيم جلد هشتم
نوشته : حضرت آیت الله حسین انصاریان
آنچه به طور صريح از آيات قرآن مجيد و معارف حقّه اهل بيت و كتابهاى علمى مورد اعتماد در زمينه خلقت آدم و حوا استفاده مىشود، اين است كه خداوند، با اراده و قدرت و علم و حكمت بىنهايتش از خاك زمين پيكرى را صورتگرى كرد، و به او شكل لازم را مرحمت فرمود، و با نفخهالهىاش در آن پيكر روح دميد، و از همان خاك همسرش را به وجود آورد و مرد و زنى به نام آدم و حوا با خلقتى آراسته و متعادل و ظاهر و باطنى در گردونه احسن تقويم در اين جهان هستى در روى زمين ظهور كردند، و هر دو مبدء و منشأ همه مردان و زنان تا قيامت شدند، و اين مسئله هيچ اعجابى در كنار قدرت حضرت حق ندارد، زيرا هر نوعى از موجودات زنده و هر نوعى از گياهان به همين صورت منشأ و مبدء اوليهاى از يك نر و ماده داشتند كه به دست قدرت حق آفريده شدند و موجب تكثير نوع خود در خيمه حيات شدند.
پس از به وجود آمدن نر و ماده اوليه كه بدون سابقه نر و ماده ديگر بودند و مستقيماً به قدرت حق به وجود آمدند نسلشان بعد از ازدواج آن دو با نطفه يا تخمگذارى يا رسيدن گرده ماده به نر به وجود آمدند و صحنه شگفتانگيز انواع موجودات را تشكيل دادند.
اين كه خداوند قدير در آيه 59 سوره مباركه آل عمران مىفرمايد:
إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.
يقيناً داستان چگونگى آفرينش عيسى نزد خدا مانند داستان آدم است كه پيكر او را ابتدا از خاك آفريد سپس به او فرمود: موجود زنده باش پس بىدرنگ موجود زنده شد، براى اين است كه به همه مردم بفهماند قدرت من اين اقتضا را دارد كه فردى مانند عيسى را بدون وجود پدر بيافرينم و اين تعجبى ندارد، كه آدم را بىسابقه داشتن پدر و مادر از خاك به صورتى آراسته ساختم سپس با فرمان وجودى كن او را به شكل موجودى زنده درآوردم، اين كه به وجود آمدن عيسى را بدون پدر مثل به آدم زده بسيار بسيار روشن است كه آدم اولين نوع از جنس ما انسانهاست كه بدون تكيه به يك نر و ماده و بلكه به صورت مستقيم از خاك صورتگرى شده و سپس با دميده شدن روح در او به گردونه حيات درآمده است، و بنابر جمله ملكوتى و خلق منها زوجها همسر او حوا نيز مانند او از خاك پاك يعنى همان خاك و گوهرى كه آدم از او به وجود آمد به وجود آمده است، نهايتاًبايد به قول اميرمؤمنان گفت: «1» عنصر اوليه وجود مرد و زن يك عنصر مركب است كه خداوند در قرآن مجيد از آن تعبير به طين نموده است.
إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ: «2»
ياد كن هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان گفت: همانا من بشرى از گل خواهم آفريد، پس زمانى كه اندامش را درست و نيكو قرار دادم و از روح خود در او دميدم براى او سجده كنيد.
در سوره مباركه آل عمران آيه 49 مىخوانيم كه عيسى از قدرت معنوى خود به بنىاسرائيل جهت تصديق نبوتش خبر مىدهد و در بخشى از گفتارش اعلام مىكند.
أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ ....
من از گل زمين براى شما پيكرى مانند پرنده نظام مىدهم و در آن مىدمم كه به اراده و مشيت خدا پرندهاى زنده و قادر به پرواز مىشود.
جائى كه به راحتى مىتوان از طريق قرآن كه كتابى سراسر حق است و هيچ ريب و باطلى در آن راه ندارد پذيرفت كه انسانى والا و پيامبرى ملكوتى در سايه اذن خدا اين قدرت را دارد كه گل را به صورت مجسمهاى در شكل يك پرنده درآورد سپس با دم خود او را با همه اعضاى لازم زنده كند و به پرواز دهد، چه جاى حرف و رد و ايراد و اشكال در خلقت آدم به قدرت بىنهايت خدا است؟!
آرى اراده و علم و حكمت و بصيرت و قدرتش اقتضا نمود كه از خاك زمين و از عنصر واحده مرد و زنى را بىسابقه داشتن پدر و مادر بيافريند و آنان را مبدء و منشأ به وجود آمدن ميلياردها مرد و زن قرار دهد.
اين كه بعضى از مذهبىهاى درس خوانده جمله إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ «3» را به اين صورت معنا كردهاند كه پيش از آدم ابوالبشر آدميانى ديگر بودند كه ازنظر عقل و خرد به شدت در ضعف به سر مىبردند، و شايسته تكليف و مسئوليت نبودند و آدم به عنوانى موجودى عاقل و شايسته مسئوليت از ميان آنان برگزيده شد حرفى نادرست و خلاف قرآن و چيزى شبيه نظريه تبدل انواع داروين يهودى است، و نشان از خودباختگى در برابر فرهنگ مادى غرب است، شما اگر لغت اصْطَفاكِ* را در آيات قرآن مجيد دقت كنيد داراى معناى معنوى و گزيدن بر اساس ارزشهاى عقلى و دينى است.
به ويژه اين كه در آيهى شريفه از نوح و آل ابراهيم و آل عمران نام برده شده، كه ما را بيشتر به اين حقيقت توجه مىدهد كه مقام اصطفاء مقامى صد در صد معنوى است و قطعاً نوح و آل ابراهيم و آل عمران از ميان موجوداتى بىعقل شبيه به انسانها برگزيده نشدهاند.
اى كاش بعضى از دانشمندان چه در شرق چه در غرب كه متكى به آراء خود و ديگراناند زحمت تحصيل معرفت به خدا را به خود هموار مىكردند، و سپس به كتاب سالم و دست نخورده او قرآن كه هدايتگر به سوى حقايق آفرينش و امور معنوى است مراجعه مىنمودند و با بكار گرفتن عقل و انصاف امور مربوط به هستى و آفرينش و مسائل مربوط به تربيت و ادب را از اين كتاب به دست مىآوردند، و به آسانى و روشنى واقعيات را تحصيل مىنمودند.
اينك نگاه درياى علم و بينش، نخبهى آفرينش، حكمت محض، بصيرت خالص، روح و جان پيامبر، محبوب محبان، چراغ قلب عارفان، مولاى موحدان حضرت اميرمؤمنان را به آفرينش انسان در خطبهى اول نهجالبلاغه ملاحظه كنيد:
«ثُمَّ جَمَعَ سُبْحانَهُ مِنْ حَزْنِ الْاءَرْضِ وَ سَهْلِها، وَ عَذْبِها وَ سَبَخِها، تُرْبَهً سَنَّها بِالْماءِ حَتّى خَلَصَتْ، وَ لا طَها بِالْبَلَّهِ حَتّى لَزُبَتْ، فَجَبَلَ مِنْهاصُورَهً ذاتَ اءحْناءٍ وَ وُصُولٍ وَ اءعضاءٍ وَ فُصُولٍ. اءجْمَدَها حَتّى اسْتَمْسَكَتْ، وَ اءَصْلَدَها حَتّى صَلْصَلَتْ، لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ، وَ اءَجَل مَعْلُومٍ.
ثُمَّ نَفَخَ فِيها مِن رُوحِهِ فَمَثْلَتْ انْسانا ذا اءَذْهانٍ يُجِيلُها، وَ فِكْرٍ يَتَصَرَّفُ بِها، وَ جَوارِحِ يَخْتَدِمُها، وَ اءَدَواتٍ يُقَلَّبُها، وَ مَعْرِفَهٍ يَفْرُقُ بِها بَيْنَ الْحَقِّ وَالْباطِلِ وَالْاءَذْواقِ وَالْمَشامِّ وَالالْوانِ وَالْاءَجْناسِ، مَعْجُونا بِطِينَهِ الالْوانِ الْمُخْتَلِفَهِ، وَالْاءَشْباهِ الْمُؤ تَلِفَهِ، وَالاضْدادِ الْمُتَعادِيَهِ وَالاخْلاطِ الْمُتَبايِنَهِ، مِنَ الْحَرِّ وَالْبَرْدِ، وَالْبِلَّهِ وَالْجُمُودِ، وَالْمَساءَةِ وَالسُّرُورِ ...»
سپس خداوند سبحان از قسمتهاى سخت و نرم، و شيرين و شور زمين خاكى را جمع كرد و بر آن آب پاشيد تا پاك و خالص گرديد، آنگاه آن مادهى خالص را با رطوبت آب به صورت گل چسبنده در آورد، سپس از آن گل صورتى پديد كرد داراى جوانب گوناگون و پيوستگىها، و اعضاى مختلفه و گسيختگىها، آن صورت را خشكانيد تا خود را گرفت و محكم و نرم ساخت تا محكم و سفالين شد، و آن را تا زمان معين و وقت مقرر به حال خود گذاشت سپس از نفخه خود بر آن ماده شكل گرفته دميد تا به صورت انسانى زنده در آمد، داراى اذهان و افكارى كه در جهت نظام حياتش بكار گيرد و اعضائى كه به خدمت در آورد، و ابزارى كه زندگى را بگرداند، و معرفت و شناختى كه ميان حق و باطل را تميز دهد، و مزهها و بوها و رنگها و جنسهاى گوناگون را از هم بشناسد، در حالى كه اين موجود معجونى بود از طينت رنگهاى مختلف و همسانهائى نظير هم، و اضدادى مخالف يكديگر و اخلاطى متفاوت با هم، از گرمى و سردى و رطوبت و خشكى و ناخوشى و خوشى.
حوا همسر آدم هم بنا بر جمله وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها به صورتى كه آدم آفريده شد به وجود آمد، اين حقيقتى است كه در روايات هم به طور صريح به آن اشاره شده است:
«عن الباقر (ع) انها خلقت من فضل طينة آدم عند دخوله الجنة:» «4»
از حضرت باقر (ع) روايت شده: حوا از اضافهى گلى كه آدم از آن آفريده شد ساخته شد و اين هنگام ورود آدم به بهشت بود.
رواياتى هم در برخى از كتابها آمده كه حوا از دنده چپ آدم آفريده شده كه اينگونه روايات مخالف با متن آيه شريفه و در تضاد با روايات استوارى است كه آفرينش حوا را از اضافهى گل آدم مىداند، بنابراين روايات مقبولى نيست و چه بسا ساختهى بازرگانان حديث و برگرفته از افسانههاى يهود باشد، يك بار ديگر به متن آيه دقت كنيد: خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها شما را از عنصر واحده آفريد و زوج را نيز از همان عنصر پديد آورد.
در تأييد اين معنا و اين برداشت درستى كه از آيهى شريفه مىشود به روايت زير دقت كامل بنمائيد:
عمرو بن ابىالمقدام از پدرش روايت مىكند كه گفتهاست از حضرت باقر (ع) پرسيدم خداوند حوا را از چه چيز آفريد؟ فرمود اين مردم در اين مسئله چه مىگويند؟ گفتم: مىگويند خداوند او را از دندهاى از دندههاى آدم آفريد، فرمود: دروغ مىگويند، آيا خداوند از آفريدن حوا از غير دنده آدم ناتوان بود؟!
گفتم پسر پيامبر فدايت شوم حوا را از چه چيز آفريد فرمود پدرم زينالعابدين از پدرش روايت كرد كه رسول خدا فرمود: خداوند مشتى خاك برگرفت، و آن را با دست قدرتش به هم آميخت و آدم را از آن آفريد، بخشى از آن اضافه آمد پس حوا را از آن وجود به وجود آورد.
نسل آدم و حوا
اراده حضرت حق در توليد نسل از يك نر و ماده به وسيلهى نطفه تحقق مىيابد، ولى بايد دانست كه اين آفرينش از نطفهى پس از آن صورت گرفت كه يك مرد و يك زن از اين نوع را بىسابقه نر و مادهاى از گل آفريد و آن آدم و بعد از او حوا بود.
بر اساس آيه مورد بحث نسل انسان به آدم و همسرش برمىگردد، و واسطهاى ميان نسل و آدم و همسرش نبوده، سخن در اين است كه اين نسل ميلياردى چگونه و به چه صورت از آن يك مرد و يك زن به وجود آمد؟
الميزان مىگويد: تناسل طبقهى اول انسان يعنى آدم و همسرش از راه ازدواج بوده است كه نتيجهاش متولد شدن پسران و دخترانى و به عبارت ديگر خواهران و برادرانى گرديده است و در اين باره بحثى نيست، بحث در اين است كه طبقهى دوم بشر يعنى همين خواهران و برادران چگونه و با چه كسى ازدواج كردهاند؟ آيا ازدواج در ميان خود آنان بوده، و يا به طريقى ديگر صورت گرفته است؟
از ظاهر اطلاق آيه شريفه كه مىفرمايد: وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً برمىآيد كه در انتشار نسل بشر غير از آدم و همسرش هيچ كس ديگرى دخالت نداشته، و نسل موجود بشر منتهى به اين دو تن بوده و بس، نه هيچ زنى از غير بشر
دخالت داشته و نه هيچ مردى، چون قرآن مجيد در انتشار اين نسل فقط آدم و حوا را مبدء دانسته است و اگر غير از آدم و حوا مردى يا زنى غير از بشر دخالت مىداشت مىفرمود: «وَ بَثَّ مِنْهُما و من غيرهما» و يا عبارتى ديگر نظير اين را ذكر مىكرد تا بفهماند كه غير از آدم و حوا موجودى ديگر نيز دخالت داشته است و معلوم است كه منحصر بودن آدم و حوا در مبدئيت انتشار نسل اقتضا مىكند كه در طبقهى دوم ازدواج ميان خواهر و برادر صورت گرفته باشد.
و اما اين كه چنين ازدواجى در اسلام حرام است و به طورى كه حكايت شده در ديگر شرايع نيز حرام و ممنوع بوده ضررى به اين نظريه نمىزند، چون كه تحريم حكم تشريعى است كه تابع مصالح و مفاسد است، نه حكمى تكوينى و غير قابل تغيير، و زمام تشريع هم به دست خداى سبحان است، او هر چه بخواهد مىكند و هر حكمى بخواهد ميراند، چه مانعى دارد كه يك عمل را در روزى و روزگارى جايز و مباح كند و در روزگار ديگر حرام نمايد، در روزى كه جز تجويزش چارهاى نيست تجويز كند، و در روزگار ديگرى كه اين ضرورت در كار نيست تحريم نمايد، ازدواج خواهر و برادر را در روزگارى كه مصلحت و لازم باشد، مانند زمان آدم كه موضوع انتشار نسل در ميان بوده و تجويزش سبب شيوع فحشا و جريحهدار شدن عفت عمومى نمىشده تجويز كند و با پايان گرفتن زمان مصلحت كه باعث اين محذور مىشود تحريم كند.
در كتاب ارزشمند احتجاج از حضرت سجاد (ع) آمده كه در گفتگوئى كه با مردى قرشى داشته سخن به اينجا رسانيده كه هابيل با «لوزا» خواهر همزاى قابيل ازدواج كرد و قابيل با «اقليما» همزاى هابيل، راوى مىگويد: مرد قرشىپرسيد: آيا هابيل و قابيل خواهران خود را حامله كردند؟ فرمود آرى مرد عرضه داشت: اين كه عمل مجوسيان امروز است، راوى مىگويد: حضرت فرمود: مجوسيان اگر اين كار را مىكنند و ما آن را باطل مىدانيم براى اين است كه پى از تحريم خدا آن را انجام مىدهند، آنگاه اضافه نمود: منكر اين مطلب مباش، براى اين كه درستى اين عمل در آن روز و نادرستىاش در امروز حكم خداست كه چنين جارى شده است، مگر خداى تعالى همسر آدم را از خود او خلق نكرد؟ در عين حال مىبينيم كه او را بر وى حلال نمود، پس اين حكم، دين و شريعت آن روز فرزندان آدم و خاص آنان بوده، و بعد از آن خداى تعالى حكم حرمتش را نازل فرمود.
الميزان در نگاهش به اين روايت مىگويد: مطلبى كه در اين حديث آمده موافق با ظاهر قرآن كريم و هم موافق با اعتبار عقلى است، ولى در اين ميان روايات ديگرى است كه معارض با آن است و دلالت دارد بر اين كه اولاد آدم با افرادى از جن و حور كه برايشان نازل شده ازدواج كردند [و اين روايات با اعتبار عقلى درست در نمىآيد زيرا آفرينش جن و حورى بهشتى مادى نيست و غير مادى نمىتواند فرزند مادى بزايد]
اينجانب نمىدانم كه مطلب در گيومه از صاحب الميزان يا مترجم محترم آن است، اشكالى كه نسبت به آن دارم اين نيست كه قرآن به گونهاى كه اوصاف حور را بيان كرده از زيبائى چشم آنان و همسال بودنشان با اهل بهشت و تشبيه آنان به لؤلؤ مكنون استفاده مىشود كه حوران بهشتى كه همسران و ازدواج مردان بهشتى هستند مادى مىباشند، و اگر مادى نباشند چه سودى از نظر همسرى براى مردان بهشتى دارند، به نظر اينجانب براى رد روايات معارض نيازى به اين
توضيح كه در الميزان آمده نيست، بلكه بايد به اطلاق آيه تكيه كرد كه مىفرمايد: وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً و پرونده اين مسئله را بست.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- خطبه اول نهجالبلاغه.
(2)- ص 71- 72.
(3)- آل عمران 33.
(4)- تفسير برهان ج 3 ص 8.
مولف: شیخ بهائی ره
فایل Pdf الصمدیه
ولادت
محمد بن حسين بن عبد الصمد حارثى، معروف به شيخ بهايى در سال 953 هجرى در شهر بعلبك لبنان به دنيا آمد.
نسب
نسب شيخ به حارث همدانى، صحابى جليل القدر امير المؤمنين عليه السلام مىرسد.
حارث همدانى در جنگ صفين و جمل از ياوران استوار امير مؤمنان بود و تا پايان جنگ ايستادگى نمود.
جامعيت
يكى از خصايص شيخ بهايى جامعيت اوست در علوم و فنون مختلف و شيخ در زمينههاى گوناگون تأليفاتى نيز دارد.
علاوه بر آن، جامعيت در شخصيت داشته كه بسيار مهمتر از جامعيت در علوم است.
شيخ بهايى آنچنان بود كه اهل تسنن او را سنى مىدانستند و صوفيه او را از بزرگان تصوف مىپنداشتند و...
اساتيد
متأسفانه از اساتيد شيخ بهايى اطلاع چندانى در دست نيست جز آنكه او شاگرد پدر خويش، حسين بن عبد الصمد بوده و از او اجازۀ روايت دارد.
استاد ديگر او نيز شهيد ثانى است.
شاگردان
اسامى شاگردان شيخ به دهها نفر مىرسد كه در بين آنان علمايى والا مقام ديده مىشود، از جمله:
1- ملا محسن فيض كاشانى، كه نظير شيخ و استاد خود مشربى عرفانى دارد
2- مولا محمد صالح مازندرانى
3- مرحوم محمد تقى مجلسى، معروف به مجلسى اول
4- سلطان العلماء، صاحب حاشيه بر معالم و شرح لمعه
5- سيد حسن بن سيد حيدر كركى و...
تأليفات
با وجود سفرهاى طولانى و منصبهاى اجرايى كه شيخ با استفاده از آنها به ترويج مكتب تشيع مبادرت مىورزيد و كارهاى عمرانى فراوان مانند بناهاى به ياد ماندنى در شهرهاى مختلف از جمله مرقد امير المؤمنين عليه السلام، مسجد امام اصفهان و...; شيخ بهايى هيچ گاه از امر مهم تأليف و تصنيف غافل نمانده به طورى كه در علوم مختلف تأليفاتى دارد كه رقم آنها به 60 عنوان مىرسد.
از جمله تأليفات وى مىتوان به:
1- مفتاح الفلاح في عمل اليوم و الليلة
2- العروة الوثقى، در تفسير سورۀ حمد
3- شرح چهل حديث، كه به اعتقاد صاحب نظران از نظر علمى بهترين كتابى است كه تا كنون با عنوان چهل حديث تأليف شده است.
4- مشرق الشمسين، در تفسير آيات الأحكام
5- حدائق المقربين، در شرح صحيفه سجاديه
6- جامع عباسى، كتابى است فقهى تا پايان بحث حج
7- الاثني عشريات الخمس، كتابى فقهى است كه بحثهاى طهارت تا حج را ذكر كرده و در هر موضوع دوازده باب دارد و در هر باب دوازده فصل و در هر فصل دوازده مطلب و...
8- الفوائد الصمدية در نحو، كه براى برادر خود عبد الصمد نوشته است
9- بحر الحساب، كتابى مفصل در علم حساب است.
10- خلاصة الحساب، تلخيص بحر الحساب و بهترين تأليف در علم حساب قديم است و بارها شرح شده و بر آن حاشيه نوشتهاند و علاوه بر فارسى به زبانهاى ديگرى مانند آلمانى نيز ترجمه شده است.
11- كشكول، اولين كتاب با نام كشكول از شيخ بوده و پس از او اين نام براى كتب بسيارى انتخاب شد.
12- ديوان اشعار عربى و فارسى.
قدرت شيخ بهايى در شعر عربى و فارسى با نگاهى و لو گذرا به ديوان شعر او كاملا مشهود است.
وفات
مردان الهى با رفتن از دنيا نمىميرند بلكه تا ابد در ياد و خاطر آيندگان زندهاند و بركات آنان خلاصه در ايام زندگيشان نيست بلكه پس از وفات نيز بواسطه تأليفات و شاگردان و باقيات الصالحاتى كه بر جاى گذاردهاند منشأ بسيارى از عنايات الهى بر مردم هستند.
شيخ بهايى نيز از آن جمله است كه در عمرى سراسر تلاش در راه رضاى حضرت حق شاگردانى تربيت نمود و آثارى از خود برجاى گذارد كه هر يك باقيات الصالحاتى براى او هستند. او بىصبرانه دعوت حق را لبيك گفت و در سال 1030 هجرى به ديار جاويد شتافت.
بدن مطهر او را از اصفهان به مشهد مقدس انتقال داده و در جوار امام رضا عليه السلام به خاك سپردند.
در نماز او كه شاگرد بزرگوارش مجلسى اول آن را اقامه كرد نزديك به 50 هزار نفر شركت داشتند.

کتاب حیوة القلوب علامه مجلسی
از عمار نقل شده كه: امير المومنين عليه السلام وارد شهر مدائن شده و در ايوان كسرى فرود آمد در حالى كه دلف بن مجیر با آن حضرت بود. بعد از خواندن نماز، با جماعتى از اهل ساباط حركت كرد و به دلف بن مجیر فرمود: تو هم با ما حركت كن . همه با هم حركت كردند و از تمام منزل ها و كاخ هاى كسرى بازديد كردند و به دلف فرمود: كسرى در اين مكان فلان چيز را داشت و در آن مكان فلان چيز را گذاشته بود.
دلف تمام اخبار غيبى آن حضرت را تصديق كرد و گفت : يا امير المومنين ! چنان خبر مى دهى گويا خود شما آن چيزها را در آن جاها گذاشته ايد.
در بين حركت خود، به جمجمه پوسيده اى رسيدند. به يكى از اصحاب فرمود: اين جمجمه را بردار و داخل ايوان بياور. خود حضرت هم داخل ايوان شدند و نشستند. بعد فرمود: طشت آبى بياوريد و جمجمه را داخل آن بگذاريد.
سپس رو به آن جمجمه كرد و فرمود: ترا قسم مى دهم خبر دهى من كيستم و تو چه كسى هستى ؟ در اين حال جمجمه با زبان فصيح با زبان فصيح گفت : اما تو امير المومنين و سيد وصيين و امام متقين هستى و من هم بنده تو كسرى انوشيروان (پادشاه بزرگ دنيا) مى باشم .
حضرت احوال او را پرسيد. در جواب گفت : يا على ! من پادشاهى عادل و مهربان براى رعيت بودم ؟! ظالم نبودم و از ظلم ديگران هم ناراحت مى شدم ؟! اگر چه حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم در زمان پادشاهى من متولد شده و كوشش زيادى كردم كه به او ايمان آورم . ولى رياست و حكومت و عشق به دنيا مرا مشغول كرد و آخر الامر به دين مجوس از دنيا رفتم . چقدر سخت است كه نعمت بزرگ رسالت و رهبرى را از دست دادم و به او ايمان نياوردم و خود را از سعادت و بهشت محروم كردم .
اما خداوند با اين كيفر، مرا از عذاب و آتش نجات داد؛ زيرا در ميان رعيت با عدل و انصاف رفتار مى كردم ؟! اگر چه در دوزخ هستم ولى آتش بر من حرام است و مرا نمى سوزاند. دائما حسرت مى خورم كه چرا ايمان نياوردم ؛ زيرا اگر ايمان آورده بودم الان در رديف دوستان و طرف داران شما به حساب مى آمدم .(
لئالى ، ج ۴، ص ۳۲۷؛بحارالانوار، ج 41 ،ص213-214؛ منهاج البراعه، ج 4، ص 272)
تعداد صفحات : 2